فصل ۲ پارت ۱ فرشته ها
من سولی جئون هستم ۱۸ سالمه و توی مدرسه ی شبانه روزی درس می خونم . و یه برادر کوچیکتر دارم(برادرش ۱۳ سالشع)(پولدارن😎)
من کیم تهیونگ هستم ۱۸ سالمه تو مدرسه ..........(بگید اسم مدرسه چی باشه؟)
هستم که شبانه روزی هست . یه خواهر کوچیکتر دارم (خواهرش ۱۲ سالشه)(پولدارن😎)
(کلا بگم ... تو مدرسشون پولدارن همه)
...........................
*ته*
پاشدم با خودم گفتم
○یا خودا ساعت ۵ بعد از ظهره 😑
بیخیال شدم رفتم بیرون کارامو کردم
رفتم تو آشپزخونه دید مامانم نیست
اخه معمولا تو آشپزخونه بود.....
داشتم دنبالش میگشتم که از توی اتاق خودشون اومد بیرون و گفت
&پسرم تو باید بری(استرسی)
○کجا؟چرا؟
&منو بابات باید تنها باشیم
○....(سردرگم)
○باشه
رفتم وسایلم رو جمع کردم که بابام اومد
£سلام
○سلام
که یهو بابام چشمش خورد به مامانم
*راوی*
که یهو چشمش خورد به هه یون
کیفشو گذاشت زمین و سریع رفت سمت اون و هردو نزدیک هم شدن که ته گفت
○خدافظ من رفتم
*تهیونگ*
نمیتونستم نگا کنم خداحافظی کردم و رفتم
داشتم قفل در رو باز میکردم که فهمیدم دارم باز قفل میکنم😐
چرخوندمش تا بازش کنم
رفتم بیرون کفشم رو از توی جا کفشی برداشتم داشتم میپوشیدم
(این همه نوشتم که نشون بدم زیاد گذشت زمان😑)
که صدای ناله های مامانم اومد
تحریک شدم
سریع پوشیدم و رفتم
"کوچه"
وای خدایا هنوز صداش تو گوشم بود😶
دلم میخواست برم با یکی انجام بدم
رفتم بار
یه دخترم با من اومد تو که احساس کردم استرس داره .... شاید اولین بارش بوده
رفتم نشستم روی اون صندلی ها
اونم نشست بغلم هردوتامون یه چیز سفارش دادیم
داشتم میخوردم دیدم دختره مست شده (صندلی هاش نزدیک همه)
که یهو اوفتاد رو بدنم صداش زدم
○خانم ..... خانم ..... لطفا بیدار شید
*سولی*
هیچ کس خونه نبود
رفتم بار دومین باری بود که میرفتم ولی استرس داشتم
رفتم بغل یه پسره نشستم داشتم میخوردم که دیگه هیچی یادم نمیومد
با صدایی بلند شدم و یه صورت بهشتی دیدم ☺
بلند شدم ولی سرم گیج میرفت
*ته*
دیدم خیلی مست شده ، بلدش کردم
تا یه جاهایی داشتم میرفتم (ساعت ۷ شبه)
که یهو رو لباسم بالا اورد
خوشبختانه خونه ی خودم رو دیدم رفتم بالا
گذاشتمش رو تخت رفتم حموم
*سولی*
بیدار شدم دیدم روی یه تخت نرم خوابیدم پشمام ریخت نشستم یکم به یاد بیارم که
یادم اومد روی اون پسره بالا اوردم
تو سرم زدم
صدای باز شدن در اومد
رفتم اونجا (اسلاید بعد اتاقش هست که بغلش حمومه)
درو باز کردم که همون پسره تو حموم بود
تعجببب کردم و سریع جلوی چشمام رو گرفتم 🙈
*ته*
رفتم حوله رو کشیدم دور پاهام که دختره درو باز کرد
🤨○
☆🙈
خندیدم که سرشو اورد بالا و دستاشم از روی چشماش برداشت
*سولی*
سرمو اوردم بالا ولی خجالت کشیدم ، سریع رفتم از اتاق بیرون و
من کیم تهیونگ هستم ۱۸ سالمه تو مدرسه ..........(بگید اسم مدرسه چی باشه؟)
هستم که شبانه روزی هست . یه خواهر کوچیکتر دارم (خواهرش ۱۲ سالشه)(پولدارن😎)
(کلا بگم ... تو مدرسشون پولدارن همه)
...........................
*ته*
پاشدم با خودم گفتم
○یا خودا ساعت ۵ بعد از ظهره 😑
بیخیال شدم رفتم بیرون کارامو کردم
رفتم تو آشپزخونه دید مامانم نیست
اخه معمولا تو آشپزخونه بود.....
داشتم دنبالش میگشتم که از توی اتاق خودشون اومد بیرون و گفت
&پسرم تو باید بری(استرسی)
○کجا؟چرا؟
&منو بابات باید تنها باشیم
○....(سردرگم)
○باشه
رفتم وسایلم رو جمع کردم که بابام اومد
£سلام
○سلام
که یهو بابام چشمش خورد به مامانم
*راوی*
که یهو چشمش خورد به هه یون
کیفشو گذاشت زمین و سریع رفت سمت اون و هردو نزدیک هم شدن که ته گفت
○خدافظ من رفتم
*تهیونگ*
نمیتونستم نگا کنم خداحافظی کردم و رفتم
داشتم قفل در رو باز میکردم که فهمیدم دارم باز قفل میکنم😐
چرخوندمش تا بازش کنم
رفتم بیرون کفشم رو از توی جا کفشی برداشتم داشتم میپوشیدم
(این همه نوشتم که نشون بدم زیاد گذشت زمان😑)
که صدای ناله های مامانم اومد
تحریک شدم
سریع پوشیدم و رفتم
"کوچه"
وای خدایا هنوز صداش تو گوشم بود😶
دلم میخواست برم با یکی انجام بدم
رفتم بار
یه دخترم با من اومد تو که احساس کردم استرس داره .... شاید اولین بارش بوده
رفتم نشستم روی اون صندلی ها
اونم نشست بغلم هردوتامون یه چیز سفارش دادیم
داشتم میخوردم دیدم دختره مست شده (صندلی هاش نزدیک همه)
که یهو اوفتاد رو بدنم صداش زدم
○خانم ..... خانم ..... لطفا بیدار شید
*سولی*
هیچ کس خونه نبود
رفتم بار دومین باری بود که میرفتم ولی استرس داشتم
رفتم بغل یه پسره نشستم داشتم میخوردم که دیگه هیچی یادم نمیومد
با صدایی بلند شدم و یه صورت بهشتی دیدم ☺
بلند شدم ولی سرم گیج میرفت
*ته*
دیدم خیلی مست شده ، بلدش کردم
تا یه جاهایی داشتم میرفتم (ساعت ۷ شبه)
که یهو رو لباسم بالا اورد
خوشبختانه خونه ی خودم رو دیدم رفتم بالا
گذاشتمش رو تخت رفتم حموم
*سولی*
بیدار شدم دیدم روی یه تخت نرم خوابیدم پشمام ریخت نشستم یکم به یاد بیارم که
یادم اومد روی اون پسره بالا اوردم
تو سرم زدم
صدای باز شدن در اومد
رفتم اونجا (اسلاید بعد اتاقش هست که بغلش حمومه)
درو باز کردم که همون پسره تو حموم بود
تعجببب کردم و سریع جلوی چشمام رو گرفتم 🙈
*ته*
رفتم حوله رو کشیدم دور پاهام که دختره درو باز کرد
🤨○
☆🙈
خندیدم که سرشو اورد بالا و دستاشم از روی چشماش برداشت
*سولی*
سرمو اوردم بالا ولی خجالت کشیدم ، سریع رفتم از اتاق بیرون و
۱۳.۹k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.